ابراهیم فیاض پژوهشگر حوزه جامعهشناسی و مردمشناسی و استاد گروه مردمشناسی دانشگاه تهران در تشرح وضعیت کنونی کشور با رویداد۲۴ مصاحبه کرده است که بخشهای مهم آن را در ادامه میخوانید:
* وقتی حاکمیت به «حکومت نوسازی» تبدیل میشود، به شدت خودرای میشود و در نتیجه، به هنگام تصمیمگیری توجهی به مطالبه و عقیده عمومی ندارد. در واقع در «حکومت نوسازی» ترجیح این است که هدفهای پیشبینی شده محقق شوند اما بدون آنکه رضایت یا نارضایتی افکارعمومی اهمیتی داشته باشد. مثل نوسازی ناصرالدین شاهی و رضا شاهی!
* در «نوسازی» ارزشی بر آنچه در ذهن مردم میگذرد، قائل نیست و حتی با صداهای مخالف مقابله جدی صورت میگیرد. در زمان امیرکبیر و قائم مقام فراهانی هم دقیقا همین شرایط حاکم بود؛ یعنی همهشان به شدت خودمرکزی و خودپسندگی داشتند.
* در برههای که «نوسازی» عادی شده و دولت مستقر هیچگونه تهدید داخلی و خارجی را متوجه خود نمیبیند یا خودِ نوسازی بدون هیچ مانعی مسیرش را طی میکند، اعتماد عمومی اهمیت مییابد اما زمانی که قرار بر نوسازی گذاشته میشود، افکار عمومی به حاشیه رانده میشوند که این شیوه، «نوسازی آمرانه» است. برای دستدرکاران فقط این مهم است که کار جلو برود و فرقی ندارد جامعه با این کارها موافق است یا مخالف! یعنی باید فرودگاه بسازند، دانشگاه بسازند، انرژی هستهای بسازند، مدرسه بسازند اما تنها چیزی که مهم نیست، نظر مردم است.
* در جمهوری اسلامی نگاه حاکمیت به شدت فنی است. حتی در جاهایی که مرتبط با فرهنگ است هم فنیها رسوخ کردهاند؛ به طوریکه ۱۴ سال است یک دامپزشک رئیس شورای عالی انقلاب فرهنگی بود که اخیرا هم به عنوان رئیس فرهنگستان علوم انتخاب شده است! این همان نوسازی است که علوم انسانی را کنار زده و علوم تجربی را حاکم کرده است. این در حالی است که حاکمیت علوم تجربی به شدت حاکمیت دیکتاتوری است و ارزشی برای آزادی فکر و … قائل نیست.
* در حکمرانی علوم تجربی کار را به دست افرادی میسپارند که به شدت ناشی هستند و کمترین آشناییای با حوزه مسئولیت خود ندارند. به همین دلیل در دوره مدیریتیشان همه چیز را ویران میکنند. همانطور که مشاهده میشود و خیلی ملموس است، حکمرانی تجربی ما را ویران کرده است.
* اوج سکولاریسم، حاکمیت علوم تجربی بر علوم انسانی است و نظام مستقر در ایران نیز چنین حالتی را تجربه میکند. در چنین حاکمیتی مردم و سرمایه و ابزاری برای ساختار مدیریتی است. این در حالی است که علوم انسانی جامعه انسانی را سوژه و ابزار نمیداند و جامعهای مختار زنده و هوشیار است که بر اساس جهان پدیداری ادامه میدهد.
* جامعه ما امروز در اوج علوم تجربی است و به همین دلیل موشک و هواپیما میسازیم و در انرژی هستهای قدمهای زیادی برداشتهایم که همه این کارها نتیجه علوم تجربی است. اما خبری از «علوم انسانی» نیست زیرا مردم در نظر حاکمیت ابزار هستند. یعنی وقتی کسی به پزشک مراجعه میکند، پزشک بدون این اینکه کاری به شخصیت، شغل و … بیمار داشته باشد با معاینهای ابتدایی، مثلا اتاق عمل را تجویز میکند، تا شاید از این طریق هم درآمد بیشتری داشته باشد و هم تجربهشان بیشتر شود.
* حکمرانیای که بر اساس علوم انسانی بنا شود، مردم را مهم میداند و به نظرات عمومی اهمیت میدهد. اما حکمرانی علوم تجربی هیچ احتیاجی به مردم در خود نمیبیند و فقط به فکر نوسازی و پیشرفتهای بیشتر است تا از این طریق توسعه را تجربه کند؛ توسعهای که به زعم آنها کمترین احتیاجی به اعتماد عمومی ندارد؛ نمونه این مسئله در دهه شصت در کشورهای غربی رخ داد که اصرار حاکمیت به «حکومت تجربی» اعتراض جوانان را موجب شد. چون دیده بودند که نتیجه حکومت تجربی دو جنگ جهانی و جنگ ویتنام را به همراه داشت؛ به همین دلیل دانشجویان آمریکایی و فرانسوی حکومت علوم انسانی را بنا کردند و در دهه هفتاد میلادی علوم انسانی حاکم بر علوم تجربی شد که نمونهاش پارادایمی است که «توماس کوهن» مطرح کرد و گفت علوم تجربی تابعی از علوم انسانی در مقولهای به نام «جهان پدیداری» است که این بحثها تا امروز هم ادامه پیدا کرده است.
* تصمیمگیران ایران میخواهند در عرض ۱۰ سال به پای آمریکا برسند بنابراین «نوسازی علوم تجربی» را حاکم کرده و مردم را رها کردهاند و مطالباتشان را بیاهمیت میدانند و در نتیجه اصرار به روند غلط، جامعه دچار بحران شده است. توجه داشته باشید که بحران سال ۱۳۸۸ حدود ۱۰ سال بعد از اعتراضهای عمومی ۱۳۷۷ بود و بحران ۹۶ هشت سال بعد از سال ۸۸ اتفاق افتاد و چالش ۹۸ و ۱۴۰۱ دو و یک سال بعد اتفاق افتاد. این یعنی جامعه به طور جدی بنای ایستادن در قبال رفتارهای ناشی از نوسازی تجربی را دارد. این یعنی بحران اجتماعی و انسانی در ایران اوج گرفته است.
* بررسی شرایط نشان میدهد به همان اندازه که پیشرفت داشتهایم، خانوادهها ویران شده است. رابطه انسانی ویرانتر و انسان دچار «از خود بیگانگی»، «از دیگریبیگانگی» و «از طبیعت بیگانگی» شده است و بحرانها زیادتر و جدیتر شدهاند چون نوسازی علوم تجربی ویرانگر جامعه انسانی است. البته آمارهای رسمی حکایت از پیشرفت تکنولوژی و … دارد اما در آنِ واحد، بیکاری طلاق خودکشی اعتیاد افسردگی و … بیشتر میشود.
* جهان شاهد جنگ علوم تجربی و علوم انسانی است. در واقع علوم انسانی «زنده باد زندگی انسانی» را ترویج میکند اما علوم تجربی پیشرفت را اصل میداند، به همین دلیل است که نوسازی تجربی، بحرانها و چالشهای زیادی را موجب میشود. یعنی وقتی استاد ادبیات دانشگاه تهران در ۴۰ سالگی خودکشی کرد، باید میفهمیدیم این قصه به کجا ختم خواهد شد. خودکشی کیومرث پور احمد را باید خودکشی سینما بدانیم و خودکشی سینما را نشانهای از فاجعه در جامعه قلمداد کنیم زیرا سینما را میتوان آزمایشگاه علوم انسانی تلقی کرد.
* اصرار به ساخت تکنولوژی و رسیدن به پول، علوم انسانی و فرهنگ را بیمعنی کرده است که البته این هم بحرانهای زیادی را رقم خواهد زد، به طوریکه نتوانیم به شرایط مطلوب برگردیم. اصرار بر حکومت تجربی به حدی است که کرسیهای علمی دانشگاهها را هم تحت تاًثیر قرار میدهد. در نتیجه دانشگاه صنعتی شریف که یکی از مودبترین و پاکترین دانشگاهها بود، در فحاشیهای رکیک جنسی سردمدار شد که این به معنی نابودی یک دانشگاه ممتاز از نظر سرمایه اجتماعی است.
* حاکمیت علوم تجربی در جامعه باعث خلاء اجتماعی و فرهنگی میشود؛ در این حالت جامعه خلاقیتش را از دست داده و ویرانگری شروع میشود. مثل ماری که به خودش نیز میزند و کشته میشود. مثل شیری که در حال مردن است و خودش را گاز میگیرد تا زودتر بمیرد. جامعه ما الان در حال خودزنی و خودکشی و خودآزاری است که این نتیجه حاکمیت علوم تجربی است.