به گزارش رصد روز،داود مقامی یکی از شناختهشدهترین خوانندگان سبک موسوم به کوچه بازاری ایران است که ستاره عمرش خیلی زود افول کرد؛ وقتی تازه در اوج شهرت قرار گرفته بود و تنها ۳۳ ساله بود در ۲۲ اسفند ۱۳۵۰در اثر سرطان مغز، چشم از جهان فرو بست. خوانندهای که ترانه «اگه یادش بره که وعده با من داره» او هنوز بر زبانها زمزمه میشود. یک ماه بعد از درگذشت نابهنگام این خواننده جوان، خبرنگار مجله «سپید و سیاه» (۲۳ فروردین ۵۱) یادنامهای برای او نوشت که در پی میخوانید:
عکاس را حاضر کرده بودم و بچههای دیگر را، راه افتادیم به طرف خانهای که در یکی از کوچههای تنگ جنوب شهر قرار داشت، خانهای که سر کوچهاش داود مقامی هم ایستاده بود. قویهیکل و عجیب از توی کوچه که میگذشتیم او چند بار پرید و خواست که دستش به شاخه درختی برسد، و یکی دو بار هم زمزمه سر داد. توی کوچه زد زیر آواز…
من گیج و مات بودم، نمیدانستم به او چه بگویم، کوچههای جنوب شهر برای من آشنا بود، اما داود آشنا نبود، داود خوانندهای که آواز میخواند و صفحه پر کرده بود. داود مقامی خواننده جوان و ناکام و مردی که از میان مردم برخاست و تازه میرفت در کار خوانندگی شهرتی به هم برساند زندگی را بدرود گفت.
داود مقامی را چند سال پیش به هنگامی که تازه اولین صفحاتش را پر کرده بود شناختم، یعنی قرار شده بود یکی روزی عدهای از این خوانندگان در حال رشد را دور هم جمع کنیم و از آنها عکس و رپورتاژ تهیه کنیم. تنها مطلبی که از آن روز به خاطرم مانده این است که داود مقامی در قصابخانه کار میکرد و گرم و صمیمی بود و بعدها دیدیم وقتی کارش گرفت باز هم برای دوستان و همکارانش و مردمی چون خود آواز خواند. یعنی آمد به لالهزار و در تئاترهای آنجا و بهتدریج شهرتی به هم رساند اما قبل از آنکه این شهرت اوج بگیرد و داود مقامی وارد دنیای تازه بشود از دنیا رفت و این مرگ نابهنگام او موجب شد که دوستان صمیمانه متاثر شوند.
من شش سال پیش با داود آشنا شدم. هردوی ما سه سال در یک تئاتر کار میکردیم و از نزدیک با خصوصیات اخلاقی او آشنا شدم. مهربان بود و مردم فقیر را دوست داشت. همیشه میخندید و شادی میکرد و دوست داشت که اطرافیانش را شاد ببیند. همیشه بعد از اجرای برنامهاش در تئاتر احساس سردرد شدیدی میکرد. آهنگهایش را قبل از آنکه به صورت صفحه وارد بازار سازد برای دوستان میخواند. سردردش بهتدریج شدید و شدیدتر میشد و او از این سردرد لعنتی رنج میکشید و سرانجام چارهای نبود مگر اینکه تن به عمل جراحی بدهد. عمل انجام شد و متاسفانه به جای اینکه بهتر شود بدتر شد… مدتها گذشت طوری شد که داود با آن همه عظمت صدایش دیگر نمیتوانست بخواند و مثل شمع آب میشد. صدایی که از حنجرهاش بیرون میآمد مغزش را ناراحت میکرد و بهتدریج یأس سو ناامیدی بر او غلبه کرد و میگفت: «علی دارم نابوود میشم، دارم میمیرم.» و بالاخره درد او را وادار کرد که دوباره عمل شود. یک روز قبل از مرگش پیش او رفتم، خیلی لاغر شده بود، درد میکشید، صدایش خیلی ضعیف شده بود. همیشه وقتی ما را میدید میگفت «خوش آمدید قربون قدمتون» ولی این دفعه حتی نتوانست این جمله را بگوید.
داود مقامی در هفدهسالگی به ورزش علاقمند شد و در رشته زیبایی اندام موفقیتهایی به دست آورد و وقتی هجده ساله شد صدای قاسم جبلی او را جذب کرد و داود زمزمه را شروع کرد. دوستان تشویقش میکردند و بین دوستان شهرتی به دست آورد. داود بیستودوساله که شد به دخترعمهاش علاقه پیدا کرد و این عشق موجب شد که با هم ازدواج کنند. یک سال از این ازدواج که گذشت صاحب پسری شدند و اسمش را بهمن گذاشتند. داود سپس به علت علاقه شدیدی که به آواز داشت نزد شاپور نیاکان رفت و تعلیم گرفت و سرانجام نخستین آهنگش را به صورت صفحه وارد بازار کرد.
داود مقامی به یکی از دوستانش میگفت: «اولین صفحه مرا با منت و مفت و مجانی چاپ کردند.» ولی مدتی که گذشت مدیران کافهها و تئاترها تا شبی ۷۰۰ تومان دستمزد به او پیشنهاد کردند.
برای عضویت در کانال رصد روز کلیک کنید