به گزارش رصد روز، تصویری دیده نشده از «بهرام بیضایی» را در پشت صحنه فیلم کلاغ و در ۳۸ سالگی مشاهده می کنید. او این فیلم را در سال ۱۳۵۶ ساخت.
بهرام بیضایی (یا بیضائی، /ˈbeɪzɑːi/، زادهٔ ۵ دیِ ۱۳۱۷) نویسنده و کارگردانِ ایرانیِ فیلم و نمایش است. از کارهای دیگرش میشود تدوینِ فیلم، تهیهٔ فیلم، مقالهنویسی، ترجمهٔ چند نمایشنامه، نگارشِ یکی دو داستان و مقداری شعر و انبوهی پژوهشِ تاریخی و ادبی و استادی در دانشگاه را برشمرد. بیضایی از فیلمسازانِ صاحبِ سبک و معتبر و از نویسندگان و متفکّرانِ برجستهٔ نمایش و ادبیاتِ نوینِ فارسی بهشمار میرود. بعضی از نمایشنامههایش به زبانهای دیگری ترجمه و در آسیا و اروپا و آمریکای شمالی چاپ و اجرا شده است. ده فیلمِ بلند و چهار فیلمِ کوتاه و کمابیش هفتاد کتاب و چهارده نمایش بر صحنههای شهرهای مختلفِ ایران و گاه غیر از ایران از سالِ ۱۳۴۱ به بعد بخشِ عمدهٔ کارنامهٔ هنریِ بیضایی را تشکیل میدهد. بسیاری از اهلِ نظر نمایشنامه و نمایش و فیلمِ مرگ یزدگرد را شاهکارِ او دانستهاند.
بیضایی در تهران در خانوادهای اهلِ فرهنگ و ادب به دنیا آمد. در کودکی اغلب از مدرسه به سینما میگریخت و فیلم تماشا میکرد. سالِ ۱۳۳۰، با خودکشیِ صادق هدایت، با کار و سرگذشتِ هدایت آشنا شد و از او تأثیر گرفت. سالیانی بعد از آن از دانشجوییِ ادبیاتِ فارسیِ دانشکدهٔ ادبیاتِ دانشگاهِ تهران کنارهگرفت؛ ولی حاصلِ پژوهشهایش را به صورتِ کتابِ نمایش در ایران منتشر کرد، که یگانه تاریخنامهٔ مهمِّ نمایشِ ایرانی شد. همزمان به نمایشنامهنویسی گرایید، آن هم با بهره گرفتن از شیوههای تعزیه که نیاکانش در آران برپا میکردند. بیشترِ نخستین نمایشنامههایش – مانندِ پهلوان اکبر میمیرد – با نمایشِ گروهِ هنرِ ملّی کامیابی یافت؛ هرچند گاهی چپیها و گاهی راستیها کارش را سخت نکوهیدند. سالِ ۱۳۴۴ با منیراعظم رامینفر ازدواج کرد. بیضایی در اوایلِ دههٔ ۱۳۴۰ در برخی جلسات گروهِ طرفه شرکت میکرد، و از هنگامِ تشکیلِ کانونِ نویسندگانِ ایران از بنیانگذارانش و، از جمله به همین خاطر، دچارِ بدگمانیِ ساواک بود. او سالِ ۱۳۵۷ از کانون کنارهگرفت. دههٔ ۱۳۵۰ را به استادی در دانشکدهٔ هنرهای زیبای دانشگاهِ تهران و نیز فیلمسازی گذرانید. سالِ ۱۳۵۸، پس از ده سالی که نمایشی اجرا نکرده بود، مرگ یزدگرد را بر صحنه برد؛ که در ۱۳۶۰، سالِ اخراجش این بار از کرسیِ استادیِ دانشگاهِ تهران، فیلم هم شد. پس از نمایشِ مرگ یزدگرد تا هجده سال امکانِ کارِ تئاتری نیافت؛ هرچند − «با تمام فشارها و سختیهائی که دولت برایش ایجاد میکرد» − توانست چند فیلم بسازد. سالِ ۱۳۷۱، که چند سالی از جدایی از همسرش میگذشت، با مژده شمسایی ازدواج کرد.[۷] از سالِ ۱۳۷۶ دوباره کارِ تئاتر دست داد و بیضایی به شوقِ نمایش از اقامتِ کوتاهش در استراسبورگ دست شست و تا ۱۳۸۶ به تفاریق توانست برای چند نمایش و فیلم و کتاب پروانه بگیرد؛ هرچند، گاه نمایشی از صحنه پایین کشیده شد، فیلمی گرفتارِ سانسور شد یا کتابی در محاقِ توقیف ماند. سالِ ۱۳۸۹ به استادیِ دانشگاهِ استنفورد به آمریکا رفت. این هجرت دیرانجامترین اقامتِ بیضایی دور از ایران بوده. او در آمریکا نیز پرکار بوده و، غیر از تدریس، به نوشتن و نمایش پرداخته است.
بیضایی، با نویسندگانی چون اکبر رادی و فیلمسازانی چون ناصر تقوایی و دیگرانی، در دگرگونیِ نمایش و سینما در ایران نقشِ مهمّی داشته است. او بارها در رأیگیری از ناقدانِ سینماییِ ایران برترین کارگردانِ تاریخِ سینمای ایران شناخته شده. باشو، غریبهی کوچک، که اغلب برترین فیلمِ تاریخِ سینمای ایران شناخته شده،و سگکُشی، که پرفروشترین فیلمِ سالِ ۱۳۸۰ ایران شد، دو تا از برجستهترین فیلمهای بیضایی است. بعضِ تاریخنگارانِ سینما سرآغازِ کارِ فیلمسازانی از نسلِ بیضایی و بنیانگذارانِ دیگرِ کانونِ سینماگرانِ پیشرو را سرآغازِ فصلِ جدیدِ سینمای ایران دانستهاند که «موجِ نو» نامیدهاند؛ و فیلمهای دههٔ ۱۳۵۰ بیضایی مانندِ غریبه و مه و کلاغ را در این جریانِ سینمایی گنجانیدهاند. در تئاتر نیز اغلب او را مهمترین نمایشنامهنویسِ تاریخِ ادبیاتِ فارسی گفتهاند که، با نمایشنامههایی چون هشتمین سفر سندباد و ندبه و نمایشهایی چون مرگ یزدگرد و اَفرا، گونهٔ نمایشنامه را در زبانِ فارسی استوار کرده و نمایش را به پایهای جدّیتر رسانید و کمک کرد تا روزگارِ زرّینِ دههٔ ۱۳۴۰ و ۱۳۵۰ در نمایشِ ایران به حصول پیوست. بیضایی فقط فیلمنامههای خود را به فیلم درآورده و – به استثنای بانو آئویی و با وجودِ میل به نمایشِ کارهایی از زآمی موتوکیو و اکبر رادی و ویلیام شکسپیر – همواره نمایشنامههای خود را به نمایش درآورده است. او تهیهکننده و تدوینگر و طرّاح و کارگردانِ بیشترِ کارهای نمایشیِ خود بوده است. تأثیرِ بیضایی را بر اندیشه و هنرِ آزاد در ایران چشمگیر شمرده و او را در زمانِ زندگیِ خودش «با فردوسی قیاس کردهاند یا . . . وارثِ فردوسی، یا فردوسیِ معاصر، خواندهاند.»