در چنین فضایی، لزوم بازتعریف روابط با قدرت‌‌های نوظهور و تعیین‌‌کننده، مانند چین، ضرورتی راهبردی و نه صرفا تاکتیکی است. این بازتعریف نه با هدف ایجاد ائتلاف‌‌های مقطعی، بلکه برای بهره‌‌گیری هدفمند و دقیق از ظرفیت‌‌های پشتیبان یک قدرت جهانی همچون چین، در مسیر تامین منافع پایدار اقتصادی، امنیتی و ژئوپلیتیک ایران ضروری است.

روشن است که چین را نباید و نمی‌توان مانند سایر کشورها در محاسبات دیپلماتیک گنجاند. ساختار بوروکراتیک این کشور، ویژگی‌‌های فرهنگی و مهم‌تر از همه، الگوی منحصربه‌‌فرد تعاملات اقتصادی و راهبردی‌‌اش، نیازمند رویکردی ویژه در تعامل است. به همین دلیل، نخستین گام در مسیر بازتعریف این رابطه، بازسازی سازوکار نمایندگی سیاسی ایران در چین است. به نظر می‌رسد در فرآیند مناسبات دیپلماتیک دو کشور، از سفیر تا پایین‌‌ترین رده‌‌های کنسولی، تمامی اعضا باید با طی فرآیندی متفاوت و دقیق گزینش شوند؛ ضرورتی که در سه دوره اخیر سفارت ایران در چین چندان دقیق رعایت نشده و همین امر پیام روشنی برای طرف چینی ارسال کرده مبنی بر اینکه ایران هنوز در تعریف نقش واقعی این کشور در سیاست خارجی خود دچار تردید یا بی‌‌برنامگی یا در بهترین حالت عدم‌جدیت است.

به‌‌ویژه آنکه حضور افراد مسلط به زبان چینی در رأس نمایندگی‌های سیاسی و اقتصادی، نه یک امتیاز، بلکه یک ضرورت اجتناب‌‌ناپذیر است. این زبان، بستر اصلی درک مفاهیم، رمزگشایی از نشانه‌‌های فرهنگی و نشستن پای میز گفت‌‌وگو با سیاستمداران چینی است، که نه در قالب واژگان انگلیسی، بلکه در سنت بومی خود معنا می‌‌یابند.

در لایه‌‌ای عمیق‌‌تر، شکل‌‌دهی به روابط اقتصادی با چین نیازمند تحول در منطق برنامه‌‌ریزی و اولویت‌‌بندی پروژه‌‌های پیشنهادی برای سرمایه‌گذاری است. در حال حاضر، بسیاری از پیشنهادهای سرمایه‌گذاری ایران بر اساس نیازهای داخلی و زیرساختی تعریف شده‌‌اند که لزوما برای طرف چینی جذابیتی ندارند. در مقابل، چین به دنبال تکمیل زنجیره‌‌های جهانی تامین و تولید خود است و ایران باید بتواند موقعیت خود را در این زنجیره‌‌ها شناسایی، بازتعریف و عرضه کند. استخراج حلقه‌‌های مفقوده زنجیره تامین اقتصاد صادرات‌‌محور چین و تدوین بسته‌‌های سرمایه‌گذاری متناسب با آنها، نه‌تنها منافع متقابل را تامین می‌کند، بلکه زمینه‌‌ساز وابستگی متقابل و در نتیجه، امنیت پایدار در روابط دوجانبه خواهد بود.

در این مسیر، مولفه زبان و شناخت متقابل فرهنگی، نقشی کلیدی ایفا می‌کند. تناسبی میان تعداد کارگزاران مسلط به زبان چینی در ایران و کارگزاران مسلط به فارسی در چین وجود ندارد. در‌حالی‌که چین دهه‌‌هاست موسسات آموزش زبان فارسی را در خاک خود توسعه داده، آموزش زبان چینی در ایران، چه از نظر کمی و چه کیفی، در ‌شان و اهمیت این کشور نیست. گسترش آموزش زبان چینی از طریق نهادهای معتبر ایرانی به نمایندگی از نهادهای دولتی چین، هم ابزاری برای شناخت بهتر و عمیق‌‌تر از چین خواهد بود، و هم گامی در جهت تربیت نسل جدیدی از سیاستگذاران و متخصصان ایرانی با درک واقعی از مختصات این کشور. در عین حال، ایران نیز باید نقش فعالی در ترویج زبان فارسی در چین ایفا کند تا بستر فهم دوسویه فرهنگی تقویت شود.

نکته دیگر آنکه در چنین بستری، باید با احتیاط از به‌‌ کار بردن واژگانی چون «شریک راهبردی» استفاده کرد. تا زمانی که دو کشور نتوانند به طور واقعی و عملی روی شراکت طرف مقابل در تامین منافع بنیادین خود حساب کنند، این واژه بیشتر بیانگر یک آرزوست تا یک واقعیت. روابط ایران و چین همچنان فاقد ساختاری منسجم، مرجع تصمیم‌گیری مشخص و برنامه عملیاتی هماهنگ است؛ ضعفی که سبب شده رفتار ایران در قبال چین برای پکن متناقض و غیردقیق به نظر برسد. شراکت راهبردی تنها زمانی معنا می‌‌یابد که کشورها دارای درک و درگیری راهبردی در منافع یکدیگر باشند.

یک نقطه اتکای چنین درکی می‌تواند هدف یا تهدید مشترک باشد. برای مثال، پاکستان به دلیل دشمنی دیرینه با هند توانسته است چین را به صورت راهبردی درگیر منافع خود کند. در مورد ایران، موضوع امنیت انرژی شرق آسیا و وابستگی روزافزون چین به مسیرهای انتقال انرژی از خلیج فارس، می‌تواند این نقش را ایفا کند. به‌‌ویژه در شرایطی که عربستان سعودی با ایجاد زیرساخت‌‌های جایگزین در دریای سرخ، به دنبال کاهش اهمیت ژئوپلیتیک ایران در کریدور انرژی است، ایران می‌تواند با کمک چین در زمینه ایجاد زیرساخت‌‌های لجستیک پیشرفته، زنجیره‌‌های تبدیل نفتی و طراحی پروژه‌‌های فراملی مشترک، خلیج فارس را به نقطه‌‌ای غیرقابل جایگزین برای چین تبدیل کرده و ارزش ژئواکونومیک خود را در راهبرد انرژی این کشور تثبیت کند.

در همین راستا، فرصت‌‌های تازه‌‌ای نیز از محل کاستی‌‌های دیگر بازیگران منطقه‌‌ای پدید آمده است. عملکرد ضعیف هند در پروژه چابهار، این امکان را به وجود آورده تا چین در قالبی طراحی‌‌شده و گام‌‌به‌‌گام وارد عرصه‌‌های اقتصادی کم‌‌حساسیت‌‌تر مانند کشت و صنعت در منطقه بلوچستان و مکران شود. ایران می‌تواند با تعیین دقیق حوزه‌‌هایی چون تولید محصولات کشاورزی استوایی، ایجاد آب‌‌شیرین‌‌کن‌‌ها یا پرورش آبزیان در قفس، مسیر ورود چین به این مناطق را هموار اما در‌عین‌حال کنترل‌‌شده نگه دارد. در همین امتداد، مشارکت چین در پایانه‌‌های نفتی منتخب در داخل خلیج فارس (و نه خارج از تنگه هرمز ولو در آب‌های سرزمینی ایران) می‌تواند ابزاری برای قفل شدن منافع چین در منطقه باشد؛ قفلی که به پایداری سیاسی و امنیتی منجر خواهد شد.

یکی دیگر از مهم‌ترین مولفه‌‌هایی که می‌تواند به عمق‌‌بخشی رابطه ایران و چین کمک کند، توجه به ظرفیت‌‌های فناورانه و نوآورانه چین است. چین اکنون دیگر تنها یک کشور کپی‌‌کننده فناوری نیست، بلکه به‌‌عنوان یک قدرت نوآور در حال رقابت با غرب عمل می‌کند. همین تغییر، حساسیت غرب را برانگیخته و زمینه‌‌ساز تقابل‌‌های جدیدی با چین شده است. ایران باید در این فضا، با تعریف پروژه‌‌های مشترک در حوزه‌‌هایی چون صنایع غذایی، کشاورزی پیشرفته، مخابرات، داروسازی و معادن، خود را در موقعیت یک همکار فناورانه قرار دهد. ایجاد دفاتر مشترک نوآوری در دو کشور، می‌تواند هم بستر انتقال دانش باشد و هم موجب توسعه فناوری‌‌های بومی متناسب با نیازهای ایران شود. ضمن اینکه نیاز چین به برخی مواد معدنی موردنیاز در تولید محصولات دانش‌بنیان، انگیزه برای استحکام این همکاری می‌شود. روشن است که در مجموع، هدف بلندمدت چین رسیدن به رتبه نخست اقتصاد جهانی است؛ اما این کشور در مسیر تحقق این هدف، از هر نوع تنش و درگیری مستقیم با غرب به‌‌شدت پرهیز می‌کند.

بر همین اساس، انتظار حمایت آشکار عملی از سوی چین برای ایران، به‌‌ویژه در سطح نظامی یا امنیتی، واقع‌‌بینانه نیست. با‌این‌حال، اگر ایران بتواند در راهبرد کلان چین جایگاه ویژه و غیرقابل جایگزینی برای خود تعریف کرده و با تکیه بر مزیت‌‌های لجستیک، ژئوپلیتیک و ذخایر بکر خود، نقشی فعال در پروژه‌‌هایی نظیر «ابتکار کمربند و راه» ایفا کند، می‌تواند از حمایت‌‌های عملی‌‌تر چین، ولو در سطح دیپلماتیک و اقتصادی بهره‌‌مند شود. در شرایط فعلی، نقش ایران در این راهبرد کلان نه در ذهن سیاستگذاران چینی شفاف است و نه در برنامه‌‌ریزی داخلی ایران به‌‌درستی تثبیت شده. برای حرکت به سمت شراکتی پایدار، نخست باید جایگاه ایران در مسیر صعود اقتصادی چین تعریف شود؛ مسیری که اگرچه پیچیده است، اما در صورت طراحی درست، می‌تواند به تحقق نوعی درهم‌‌تنیدگی منافع اقتصادی، امنیتی و فناورانه میان دو کشور منجر شود و امنیتی پایدارتر برای ایران به همراه داشته باشد.