به گزارش رصد روز، فیلم درام-کمدی جدید مایکل جی. ویتورن با نام «The Best You Can» اثری دلگرم کننده و دلنشین است که هرچند در بخشهایی ساختگی به نظر میرسد، اما با پایانی شیرین و بازی تأثیرگذار کیرا سجویک و کوین بیکن، زوجی که در دنیای واقعی با یکدیگر ازدواج کردهاند، تماشاگر را با احساسی گرم و انسانی ترک میکند. این فیلم که به بررسی اضطرابهای دوران میانسالی و مواجهه با تغییرات اجتنابناپذیر زندگی میپردازد، موفق میشود تا تصویری صادقانه و ملموس از روند پیری ترسیم کند، هرچند حرف تازهای در این زمینه نمیزند.
یکی از واقعیتهای غمانگیز زندگی انسانی آن است که بخش زیادی از آن در نگرانی و تردید سپری میشود: آیا به اندازه کافی تلاش کردهایم؟ آیا برای شروعی تازه یا بازنگری در مسیر طیشده دیر شده؟ این سؤالات آشنا هسته اصلی روایت ویتورن را شکل میدهند؛ روایتی ساده اما انسانی که در نهایت، تماشاگر را به تأمل واداشته و پیام امیدبخشی درباره امکان تغییر در هر مرحله از زندگی ارائه میدهد. در عین حال، نمیتوان از یک فیلم انتظار داشت پاسخی نوآورانه به پرسش قدیمی «چطور پیری اینقدر زود از راه رسید؟» داشته باشد.
از آن گذشته، معنای پیری نیز برای هر فرد متفاوت است. آنچه فیلم «The Best You Can» را متمایز میسازد نه تازگی در مضمون، بلکه کیفیت بافت واقعگرایانهایست که کارگردان از طریق عناصر داستان و بهویژه شیمی بیتکلف میان سجویک و بیکن، بازیگران اصلی فیلم، خلق کرده است. این دو بازیگر در این فیلم پس از بیست سال دوباره در کنار یکدیگر جلوی دوربین قرار گرفتهاند. حضور آنها در کنار هم نهتنها نوستالژیک، بلکه بهشدت دلنشین است و نشان میدهد که دیدن آنها در کنار هم تا چه حد میتواند تجربهای ارزشمند برای مخاطب باشد.
نکته قابل تحسین آنجاست که این دو تنها به اعتماد به نفس ناشی از آشنایی دیرینهشان اکتفا نمیکنند، بلکه جان تازهای به شخصیتهای خود میبخشند؛ حتی با وجود آنکه شرایطی که آنها را کنار هم قرار میدهد، کمی غیرواقعی به نظر میرسد. کیرا سجویک در نقش «سینتیا»، متخصص ارولوژی ۵۰ سالهای از نیویورک که با مردی بسیار مسنتر از خود ازدواج کرده، شخصیتی صادق و بیپرده دارد. همسر او، وارن (با بازی خیرهکننده جاد هرش)، یک دادستان پیشین پرونده واترگیت است که اکنون با آغاز نشانههایی از زوال عقل دستوپنجه نرم میکند.
در یکی از صحنههای ابتدایی فیلم، سینتیا در هنگام صرف شام با صدایی شبیه به عذرخواهی در حال توضیح درباره اختلاف سنیاش با وارن است، در حالی که همسرش در سرویس بهداشتی است. او توضیح میدهد که زمانی که با وارن آشنا شد، این فاصله سنی اصلاً اهمیتی نداشت. اما وقتی وارن از دستشویی بازمیگردد و اشتباهی به میز دیگری میرود، بدون آنکه سینتیا چیزی بگوید، واقعیتی تلخ بر مخاطب و خود او آشکار میشود: عمر شریک زندگیاش بهزودی به پایان خواهد رسید، زودتر از آنچه انتظارش را داشت.
در همین حین، کوین بیکن نقش استن را بازی میکند؛ مردی بیهدف و خونسرد که به عنوان نگهبان خصوصی کار میکند و تلاش دارد رابطهاش را با دختر بااستعدادش، سمی (با بازی بریتنی اوگریدی)، ترمیم کند. استن مردی تنهاست که تنها دلخوشیاش، ارتباطی گاهوبیگاه با دختر جوانی به نام سیجی (با بازی اولیویا لوکاردی) است. آشنایی او با سینتیا هنگامی اتفاق میافتد که در خانه بزرگ او در بروکلین مانع سرقت میشود. جالب آنکه استن خود از مشکل پروستات رنج میبرد و نجاتدهندهاش یک متخصص ارولوژی است! این تقارن شاید بیش از حد ساختگی به نظر برسد، اما سجویک و بیکن با طنز و گرمای خود این وضعیت را باورپذیر و حتی بامزه جلوه میدهند.
در ادامه، رابطهای صمیمی میان این دو شکل میگیرد که ابتدا از طریق پیامهای متنی شبانه و تماسهای تلفنی پیریزی میشود؛ جایی که شخصیتها بیپرده از زندگی و درونیات خود میگویند. حتی یک اشتباه املایی خندهدار در پیامها باعث میشود این گفتگوها حالتی طبیعی و باورپذیر به خود بگیرد. همین ارتباط تدریجی و انسانی، پیوندی دلنشین میان دو شخصیت ایجاد میکند که تماشاگر به آن دل میبندد. با این حال، یک پیام اشتباهی از سوی سینتیا که بهطور ناخواسته برای استن فرستاده میشود، این رابطه نوپا را دچار بحران میکند. با توجه به بلوغ فکری دو شخصیت، غیرمنطقی به نظر میرسد که آنها قادر نباشند با گفتوگویی ساده، این سوءتفاهم را حل کنند. پیوند میانشان گاه چیزی فراتر از دوستی ساده به نظر میرسد.
در بخش دیگری از فیلم، ویتورن با ورود شخصیت رزمایری (با بازی درخشان هیثر برنز)، دختر محتاط وارن، روایت را گسترش میدهد. رزمایری تصمیم دارد پدرش را به مرکزی در کلیولند نزدیک محل زندگیاش منتقل کند. در این میان، مراقب جدید وارن، پرامیلا (میرا روهیت کومبانی)، نقش دستیار پژوهشی را برای نوشتن کتابی درباره واترگیت ایفا میکند. در همین راستا، سینتیا نیز راهی کلیولند میشود تا آن مرکز را از نزدیک ببیند. این سفر و شرکت مشترک در یک جشن عروسی، رابطه عاطفی میان او و استن را تقویت میکند. شبی که آنها را به یکدیگر نزدیک میسازد، لحنی عاشقانه، صمیمی و لطیف دارد؛ شبی که با فاصلهگرفتن از فراز و نشیبهای زندگی روزمره، تجربهای رهاییبخش را رقم میزند.
ویتورن با ثبت لحظات آن شب با نگاهی سرشار از لطافت و زیبایی، نشان میدهد که عشق و دلدادگی ممکن است در هر سنی، در غیرمنتظرهترین موقعیتها رخ دهد. فیلم «The Best You Can» با صحنههای گرم و موسیقیمحور میان استن و دخترش سمی و فضایی آرام و دلنشین، در نهایت با پیامی آرامشبخش درباره توانایی ذهن انسان در تطبیق با شرایط و شگفتیهای کوچکی که میتوانند در هر مرحلهای از زندگی ظاهر شوند، به پایان میرسد. هرچند این فیلم چیز جدیدی برای گفتن ندارد، اما یادآور میشود که گاهی هدف اصلی یک فیلم خوب، ارائهی کشف و شهود نیست، بلکه اطمینانبخشی و آرامشی است که در میان روزمرگیها گم شده است.