به گزارش رصد روز، آرامگاه کوروش کبیر در دشت پاسارگاد با تمام شکوه و جلال ۲۵۰۰ساله خود هنوز یک معمای هیجانانگیز باستانی محسوب میشود زیرا با مقبره تمام شاهان دیگر هخامنشی تفاوتی اساسی دارد. مقبرهای شبیه به یک کلبه با سقف شیروانی بر روی سکوهای پلهای که هیچ شباهتی با مقبره داریوش بزرگ و دیگر شاهان هخامنشی در نقش رستم و تخت جمشید ندارد.
آرامگاههای پادشاهان هخامنشی در نقش رستم و پاسارگاد در واقع بنا به معنای ساخت یک سازه نبود بلکه کندهکاریهای ماهرانهای بودند در دل کوه به شکلی حیرتانگیز و خاص. مقبرههای با طرح کلی صلیب و حجاریهایی از تصویر شاه و آتشدان و نگاره فروهر یا همان انسان بالدار مرموز. اما اینها هیچ شباهتی به آرامگاه کوروش کبیر نداشتند، ولی چرا؟ چرا اولین پادشاه هخامنشی آرامگاهی کلبه مانند داشت ولی پس از او جانشینانش به یکباره تصمیم گرفتند طرح آرامگاههای خود را تغییر دهند؟ چرا این تفاوت میان آرامگاهها مهم است و ممکن پرده از رازی بزرگ بردارد؟ در این مطلب تلاش شده تا به این پرسشهای اساسی پاسخ داده شود.
سوگواری و تدفین در عصر باستان یکی از مشخصههای بارز فرهنگی در میان اقوام و ملتها محسوب میشد. درواقع این آیینها در هر قوم و ملتی چنان با جدیت و احترام برپا میشد که هرگونه تخطی از آن به منزله توهین و شکستن واجبات تلقی میشد. برای همین است که یکی از فاکتورهای شناسایی و تحلیل آثار بجا مانده از گذشتگان دور توسط باستانشناسان همین آیینهای سوگواری و تدفین است. باستانشناسان با بررسی الگوهای تدفین، شکل و ظاهر مقبرهها، ابزارهای بکار رفته در این آیینها و بسیاری موراد مشابه میتوانند به اطلاعات ارزشمندی درخصوص فرهنگ مورد نظر برسند.
آنچه از دادههای باستانشناسی و تاریخی میتوان تفسیر کرد این است که آیینهای سوگواری در گذشتههای دور در میان گروههای قومی و فرهنگی تغییر نمیکرد مگر اینکه تحولات فرهنگی مهمی در آن گروه قومی رخ میداد. مثلا با ظهور اسلام در شبه جزیره عربستان شکل تدفین تغییر کرد و رو به قبله قرار گرفت. یا در ایران ساسانی که زرتشتی بودند و تدفین مرسوم نبود با ظهور اسلام و مسلمان شدن ایرانیان، آیینهای سوگواری نیز تغییر کرد.
به هرحال تغییر آیینهای سوگواری و تدفین در گذشتههای دور به سادگی در یک گروه قومی یا فرهنگی رخ نمیداد مگر اینکه تحولات فرهنگی عمیقی در همان گروه اتفاق میافتاد و باورها را به کلی تغییر میداد. بر همین اساس تغییر آیینهای تدفین از آرامگاه شیروانیدار کوروش تا مقبرههای سنگی دیگر شاهان هخامنشی در دل کوهها نشان از یک تحول فرهنگی بزرگ دارد اما نکته اینجاست که دادههای تاریخی هیچ اشارهای به چنین تحولی ندارند و مورخان سندی برای رخ دادن چنین تحولی بدست نیاوردهاند.
همین موضوع حتی برخی از مورخان را به فکر نظریههای افراطی کشاند که برای مثال مدعی میشد کوروش فردی پارسی و هخامنشی نبود بلکه شاهی ایلامی-انشانی بود که داریوش پارسی که یکی از سردارانش بود پس از مرگ کمبوجیه پسر کوروش از فرصت استفاده کرد و پادشاهی او را تصاحب کرد و بعد هم مدعی شد که با کوروش خویشاوند است و برای همین حق جانشینی او را دارد. در واقع بنا به ادعای این مورخان افراطی این داریوش بود که کوروش را برای اولین بار یک هخامنشی معرفی کرد در حالی که در هیچ جایی کوروش خود را پارسی یا هخامنشی معرفی نکرده است.
این افراد مدعی هستند که کوروش در اصل شاهی ایلامی در پارس بود که توانست با درایت کل غرب آسیا را تسخیر کند. بعد از مرگ پسرش کمبوجیه به قدرت رسید اما با مرگ او که جانشین پسری نداشت یکی از سرداران پارسی یعنی داریوش از فرصت استفاده میکند و قدرت را به چنگ میآورد و بعد هم برای توجیه این غصب قدرت در کتیبه بیستون مدعی میشود با کوروش خویشاوند است.
اما داریوش در تمام کتیبهها و آرامگاهش، اهوره مزدا را خدای بزرگ خود میخواند درحالی که کوروش هیچگاه نام این خدا را در کتیبههایش نیاورده. همچنین داریوش مقبرهای کاملا متفاوت با کوروش برای خود میسازد با نقشهای جدید مثل انسان بالدار و آتشدان که هیچکدام از این نقشها بر روی مقبره کوروش دیده نمیشود. پس اینها دلایلی میشود بر تفاوت قومی میان داریوش و کوروش و به عبارت بهتر هخامنشی نبودن کوروش!
این ادعاها اگرچه چندان قابل باور نیست اما به هرحال از یک اصل مطالعه تاریخ نشأت میگیرد که تغییر در آیینهای سوگواری و تدفین در زمانهای باستان بدون دلیل رخ نمیدهد و اینکه مقبره داریوش در دل کوه چرا باید با مقبره کوروش فرق داشته باشد، شاید ریشه در تفاوت فرهنگی و قومی میان این دو پادشاه دارد.
روی هم رفته از لحظ علمی و تحلیلهای تاریخی تفاوت مقبره کوروش و دیگر شاهان هخامنشی آنقدر چالش برانگیز است که حتی میتواند برخی دانشمندان را چنان دچار گمراهی کند که قبل به غیر پارسی و غیر هخامنشی بودن کوروش شوند.