به گزارش رصد روز، فیلم «قیصر» در این جشنواره مقام نخست را به دست آورد و « بهروز وثوقی » هنرپیشه اول آن به عنوان بهترین هنرپیشه مرد انتخاب شد.
برای بهروز که بیش از ده سال سابقه فعالیتهای سینمایی داشت، مسلماً این موفقیت ارزنده بود، زیرا نخستین بار بود که چنین بزرگداشت پرارجی از فیلمها و هنرپیشگان ایرانی انجام میگرفت. هما سرشار، خبرنگار وقت مجلهی «زن روز» در همان روزها گفتوگوی مفصلی با بهروز وثوقی انجام داد که در شمارهی ۲۷۵ آن مجله به تاریخ ۱۳ تیر ۴۹ منتشر شد. مشروح مصاحبهی یادشده را در پی میخوانید:
بهتره از اول بگم. فیلم «قیصر» را ما از اواخر فروردین پارسال [۱۳۴۸] شروع کردیم. مسعود کیمیایی، سناریستِ فیلم، دوست نزدیک من است. اولین فیلمش به نام «بیگانه بیا» را من بازی کرده بودم و قیصر دومین فیلمش بود. وقتی داستان آن را نوشت تهیهکنندههای زیادی آن را قبول نکردند چون فکر میکردند مثل فیلم «بیگانه بیا»۱ با شکست روبهرو میشود. وقتی دیدم هیچ تهیهکنندهای حاضر به ساختن آن نیست تصمیم گرفتم خودم برای آن سرمایهگذاری کنم. در این میان «شباویز» گفت من هم حاضرم شریک شوم و دونفری به اتفاق برای این فیلم سرمایه گذاشتیم. فیلمبرداری به این ترتیب شروع شد و برای دیدن کپی فیلم عدهای از کارگردانان و هنرپیشهها و تهیهکنندهها را دعوت کردیم. بعد از دیدن فیلم همه مخالفت کردند و گفتند این فیلم به اصطلاح «نمیگیرد» خلاصه دل ما را حسابی خالی کردند. ولی در سانسور، فیلم مورد تشویق قرار گرفت و در مرحلهی روی اکران آمدن با موفقیتی روبهرو شد که بیش از حد تصورم بود.
برای اینکه فکر میکردند صحنههای کشت و کشتار زیادی که در آن هست برای تماشاچی جالب نخواهد بود.
من با قیصر از همان روزهای اول که کیمیایی داستانش را مینوشت آشنا شدم. نوشتن سناریوی قیصر شش ماه طول کشید و در این مدت کیمیایی توانست بین روحیهی من و خودش و قیصر که میخواست به وجود بیاورد تلفیقی ایجاد کند. در تمام این شش ماه من خودم او را همراهی میکردم و قدم به قدم با داستان جلو میرفتم. روی همین حساب مسلم بود که صد درصد با آن موافق بودم و فکر میکردم که حتما موفق هم میشود.
من شخصا قیصرِ آدمکش را نمیپسندم بهخصوص آن مواقعی که خون جلوی چشمش را میگرفت؛ ولی با روح مبارزهطلبی او موافقم و تنها وجه مشترک من و قیصر همین روحیه است.
تقریبا بله. من قبول دارم که برای هر چیزی حد و معیاری هست و انسان نباید خیلی هم مثل قیصر خودرأی باشد.
هفت سال. چطور مگه؟
جداً اون شب بزرگترین و باشکوهترین شب عمر من بود. من ده سال توی سینما کار کرده بودم و هیچوقت و به هیچ ترتیب تشویق نشده بودم. فیلمهای من معمولا فیلمهای موفقی نبودند چون بر خلاف آنچه مردم عادت داشتند و قبلا به خوردشان داده بودند فرمهای دیگری داشتند. به همین دلیل نهتنها از طرف تماشاچی تشویق نشده بودم بلکه از نظر مادی و معنوی هم بدون اجر مانده بودم.
خوب صد درصد نه، ولی بالاخره هر کاری باید درآمدی در حد خودش داشته باشد. این مسلم است که هر فیلم و هر هنرپیشهی موفقی درآمد بیشتری هم خواهد داشت. قبول کن که نظر من در کار سینما واقعا فقط عشق به کار است. شاید این حرف را مردم از خیلیها شنیده باشند ولی بیان این جمله از طرف من با توجه به مفهوم کلمهی عشق است، نه گفتن یک حرف…
بله داشتم از شب جشن میگفتم. اون شب از این جهت برای من بزرگ بود که وزارت فرهنگ و هنر تصمیم گرفته بود کسانی را که کار خود را جدی گرفته بودند تشویق کند و همین مسئله مهم بود یعنی توجه مقامات مسئول به سینمای فارسی. من شخصا خودم را میگویم. قبل از ترتیب یافتن این جشنواره یک حالت کلی رکود پیدا کرده بودم. دائم فکر میکردم چه فایده دارد که ما روزبهروز پیشرفت کنیم و کار خودمان را جلو ببریم ولی کسی متوجه نشود. و این جشنواره یک جرقه بود در تاریکی ناامیدی.
صد درصد. من اگر آن شب برنده نمیشدم بهت قول میدادم که سال بعد یا سال سوم حتما برنده میشدم چون اولین هدف من همین بود.
تمام نشد. تازه اول کاره. معیارهای ارزیابی آنقدر در این دنیا زیاد است که آدم به هر کدام برسد باز یکی دیگر انتظارش را میکشد.
اسکار را که همه میخواهند. باید از این هم جلوتر رفت. من فکر مهمتری در مغزم میپرورانم.
اگر آدم بلندپرواز نباشه هیچوقت پیشرفت نمیکنه. اینطور نیست؟
در این مورد من نمیتوانم قضاوت کنم، آنهایی که باید قضاوت بکنند کردند.
… در مورد جایزهی جشنواره و موقعیت من هم همین موضوع صادق است. شاید عدهای بگویند حق «بهروز» نبود. شاید عدهای بازی انتظامی را شایستهی اول بودن میدانستند. به نظر من هم بازی او واقعا عالی بود و بایستی تشویق میشد. در هر حال در مورد ذیحق بودن خودم قبول دارم که ذیحق بودم ولی درصدش را نمیدانم. البته مسلم است که صفر درصد نبود چون من هم حقی به گردن سینمای ایرانی دارم.
در هر حال برای شروع هر کاری ممکن است مقداری از مهرهها درست سر جای خود قرار نگیرند ولی مهم آن است که آن کار شروع بشود. بعد از مدتی فکرهای بهتری جانشین آن میشود و آن وقت کارها صد درصد درست میشود.
نه، یک مثال هم باید بزنم؛ مثلا در همین مسابقهی فوتبال کسی هرگز فکر میکرد که انگلستان اوت بشود؟ هیچکس تصور میکرد که ایتالیا جلو بیاید؟ کار من هم همینطور بود. در یک مسابقهی دو ممکن است پنج نفر دوندهی خوب با هم بدوند ولی بالاخره لازمه که یک نفر طناب آخر را پاره کنه. هرچند که دومی به فاصلهی چند ثانیه بعد از او به خط آخر برسه، همان اولی برنده است.
خانوادهام از اول با شغل من مخالف بودند ولی نمیتوانم منکر باشم که گرفتن این جایزه برایشان بیتاثیر نبود.
پوری را میگی؟ اون اینجا نیست. ترکیه است.
چرا. ولی اگر خودش اینجا بود وضع فرق میکرد.
هردو!
خوب میخواستی نگذاری بره.
نمیشد. آخه قرارداد بسته بود و در مقابل عمل انجامشده قرار گرفته بود. اگه میدونست من ناراحتم حتما نمیرفت.
شدید. ولی نه فقط به مفهوم غیرتی بودنِ تنها. من در هر مورد حتی در مورد کارم متعصب هستم.
مخالف. دلم نمیخواد بازی کنه ولی نمیشه. اون دیگه هنرپیشهی محبوبیه و مردم میخوان فیلمهایش را ببینند.
بستگی به سوال داره. تو بپرس اگه جواب ندادم بدون که جواب نداره.
کِی میخواهید عروسی کنید؟
(میخندد و جواب نمیدهد.)
چرا، قبول دارم.
خوب. در این صورت نامزدیات با پوری طولانیتر از این نخواهد بود؟
قلم دست توست هرچه میخواهی بنویس.
من قبل از هر چیز آدم راحتی هستم. یک خرده عصبانی و حساس و در مورد خودم زیاد سختگیر نیستم. بزرگترین عیبم اینه که بداخلاقم.
آخه از چه نظر؟
نمیدونم، از هر نظر که خودت میدانی.
رویهمرفته خیلی عادیه…
دو دفعه عاشق شدم. همین. راستی حتما بنویس که پوری دومی است. یکدفعه اگر اشتباها جریان به گوشش بخوره توی کشور غریب بد میشد، فکر میکنه نکنه بعد از رفتنش دستهگلی به آب دادم.
نه، مثل همهی مردم عادی دیگر امید، عشق و هدف.
نه، جز کارم که حالت عادی کارهای دیگری را ندارد، در بقیهی موارد کاملا خودم را یک فرد عادی احساس میکنم.
نه، من فقط یک تیپ هستم و هیچ معتقد نیستم که خوشگلم. این عقیده وقتی برای من حتم میشود که خودم را در آینه میبینم. به همین علت هیچوقت حرفهای دیگران در مورد خوشگل بودنم مورد قبول خودم نیست.
بزرگترین آرزویی که در زندگی داری کدام است؟ آیا حسرتی از دوران بچگی در دل داری؟
همیشه بزرگترین آرزوی من این بوده که آدم موثر و مشخصی باشم. از اونجا که راجع به زندگی راحت فکر میکنم هیچوقت حسرتی در دل نداشتم.
من همیشه به آخرین نقش خودم بیشتر از بقیه علاقهمند میشم. به این دلیل که به آن نزدیکترم. الان بعد از قیصر و «رضا موتوری»۲ به نقش خودم در فیلم «پنجره»۳ زیاد علاقه دارم. این سه رل با هم خیلی متفاوتاند ولی هر کدام برای من مظهر یک چیز جداگانه هستند. با این حال باید بگم که من هنوز کمالم را در سینما پیدا نکردهام. حتی در سینمای محدود خودمون.
نه. برای من همیشه آدم مهمتر از پول بوده و به همین جهت ترجیح میدهم با کارگردان خیلی خوبی با پول کمتر کار کنم تا با یک کارگردان متوسط ولی پول بیشتر. روی همین اصل درصد بالا رفتن دستمزد من در عرض این مدت هنرپیشگی خیلی کم بالا رفته است.
خوب فکر کردن و راحت زندگی کردن.
هیچ محیط بدی نیست و هر دختری که بخواد وارد عالم سینا بشه باید خودش شخصیت قابل احترامی داشته باشه تا هنرمند خوبی بشه. در خیلی از محیطهای کثیف انسان میتونه آدمهای خیلی جدی و باشخصیت پیدا کنه. این بستگی به ظرفیت و جنبهی شخص داره.
چرا، ولی بهترین مدرسه و درس برای من همان هفت سال دوبلوری بود. در عرض این مدت من به خاطر علاقهای که به کار سینما داشتم دقت زیادی میکردم تا فیلمهایی را که دوبله میکنم به بازی هنرمندان آن دقیق شوم، عیب و ایرادهایشان را بفهمم و این تجربه برای من کلاس درس بود.
نه به هیچ وجه، ولی چارهای نداشتم. دلم میخواد اگر موقعیتی پیش بیاد حتما به یک سفر خارج برم و یک دوره ببینم. مسلما این در کارم خیلی موثر خواهد بود.
امتحانش را موقع بازی در فیلم «قهرمانان»۴ دادم. برای این فیلم در عرض سه ماه من انگلیسی یاد گرفتم و حرف زدم به طوری که بدون احتیاج به دوبلور خودم به انگلیسی در فیلم حرف زدم. البته در این مورد تشویقهای «ژان نگلسکو» کارگردان و کمکهای «استوارت ویستمن» هنرپیشه بدون تاثیر نبود.
مثلا همین خاطرهی دکلمه کردن انگلیسی برای فیلم «قهرمانان» یکی از خاطرات جالب من است. آن روز قرار بود «نگلسکو» از من آزمایش بکند و بازی و حرف زدن انگلیسیام را مورد دقت قرار دهد. او قبلا با من شرط کرده بود که اگر انگلیسی یاد بگیری رل بیشتری به تو خواهم داد. به جهت علاقهای که به خاطر بازی در این فیلم داشتم سه ماه تمام شب و روز به کلاس رفتم و با لینگافن [خودآموز زبان] ور رفتم و شبِ امتحان تا صبح بیدار بودم و هی متن آزمایش را میخواندم و حفظ میکردم. آن روز در مقابل جمعیت زیاد در حالی که همه سکوت کرده بودند و صدا از هیچکس در نمیآمد از من خواستند رلم را بازی کنم. من هیچ عادت نداشتم در سکوت بازی کنم چون در فیلمهای ایرانی معمولا فیلم و صدا را در دو موقعیت جداگانه حفظ میکنند در حالی که در آن هم فیلمبرداری و هم صدابرداری با هم انجام میگرفت. یادم میآید فیلمبردار قبل از شروع کار به من گفت: «میخوای کمی مشروب بخور تا جرأت بیشتری پیدا کنی» ولی من قبول نکردم و گفتم: «میخواهم خودم بازی کنم نه اینکه مشروب مرا وادار به بازی کردن کند.» خلاصه آن روز بعد از بازی به قدری کارم مورد توجه قرار گرفت که همه برایم دست زدند و این یکی از خاطرات خوب من است.
خیلی زیاد. مسلم است که بدون سوکسه [موفقیت] نخواهد بود و من این را پلهی اول موفقیت خودم در کشورهای خارج به حساب خواهم آورد.
با این عقایدی که راجع به هنر و سینما داری چرا بعضی از فیلمهای تجارتی «صد کیلو داماد»۵ و امثال آن را بازی کردی؟
اونها فیلم تجارتی نبودند. فیلم هم نبودند. فقط یک نوار بودند. همین. علت بازی کردن من هم در این فیلمها… والله چی بگم.
فیلم تجارتی یعنی فیلمی که خوب درآمد داشته باشد. یک فیلم تا وقتی خوب نباشد نمیتواند درآمد خوبی داشته باشد. بنابراین فیلم خوب باید تجارتی هم باشد ولی نه صد درصد، چون تنها هدف مادی داشتن کار را خراب میکند و اصالت هنر را از بین میبرد.
فعلا مشغول بازی در فیلم «پنجره» هستم. یک فیلم خیلی جدی و سنگین در ردیف فیلم «بیگانه بیا».
بله صد درصد چون الان وضع با دو سه سال پیش فرق کرده و مردم خیلی بیشتر به فیلمهای سنگین علاقهمند شدهاند. من مطمئن هستم که فیلم «بیگانه بیا» اگر امروز روی پردهی سینما بیاید جبران شکست چند سال پیش خود را میکند چون در آن موقع مردم هنوز نمیتوانستند این تیپ فیلمها را لمس بکنند.
برنامهی بعدیات چیست؟
فعلا چند تا پیشنهاد دارم که تنها با پیشنهاد فیلم «ملک جمشید» موافقت کردهم و قرارداد بستهام. این فیلم بسیار پرخرج و جدی خواهد بود و داستان آن کمی افسانهای است.
پینوشت:
۲. رضا موتوری: فیلم درام ایرانی به نویسندگی و کارگردانی مسعود کیمیایی، با بازی بهروز وثوقی، فریبا خاتمی، پروین ملکوتی و بهمن مفید. این فیلم در سال ۱۳۴۹ اکران شد.
۳. پنجره: به نویسندگی و کارگردانی جلال مقدم محصول سال ۱۳۴۹. این فیلم اقتباسی آزاد از رمان تراژدی آمریکایی نوشته تئودور درایزر و بازسازی فیلم «مکانی در آفتاب» است. در سال ۱۳۷۸ فیلم «تکیه بر باد» نیز از روی این رمان اقتباس و ساخته شد.
۴. قهرمانان، فیلمی حادثهای-جنایی و چندملیتی به کارگردانی ژان نگولسکو و تهیهکنندگی مصطفی و مرتضی اخوان، ساختهی ۱۳۴۹خ/۱۹۷۰م است.
۵. به کارگردانی و نویسندگی عباس شباویز محصول سال ۱۳۴۰.