به گزارش رصد روز ، اولین صحبت های سجاد عبادی بعد از فوت آزاده نامداری بسیار متأثر کننده بود. سجاد عبادی دیروز در دادسرای جنایی حضور یافت و با حال روحی بسیار بد به برخی از سؤالات پاسخ داد. دلخوری او از رسانه هایی که در این مدت بدون سند و مدرک درباره او و زندگی خصوصی اش فیلم و عکس منتشر کردند زیاد بود. صدایش بغض داشت او گفت من عاشق همسرم بودم. سجاد عبادی در ادامه از نگرانی هایش درباره گندم دخترش گفت و اینکه نمی دارند چطور باید بعدها مسئله را با او درمیان بگذارد. این چهره که در چند روز پیش به شدت تحت فشار بود هنوز رفتن همسرش را باور ندارد و اعتقادش این است که خانه خراب شده اند. سجاد عبادی گفت من نمی توانم این مسئله را باور کنم. اختلافات ما هرگز بزرگ نبود و نمی دانم این حرفها از کجا در آمده اند در زندگی هر زن و شوهری مسائلی وجود دارد اما ما در زندگی خودمان مسئله بزرگی نداشتیم که قادر به مدیریت آن نباشیم. سجاد عبادی از احتمال مصرف داروی زیاد توسط آراده نامداری گفت و اینکه در تمام این دوران سعی کرده در کنار همسرش باشد سعی کرده که از او همیشه حمایت کند اما شوک این اتفاق آنقدر زیاد است که دوست ندارم باورش کنم. من عاشق همسرم بودم و این تنها حقیقت غیرقابل انکار میان ما بود و هست.
سجاد عبادی، همسر آزاده نامداری که این روزها با حواشی و شایعههای زیادی درخصوص زندگی شخصیاش روبهرو بوده است، صبح دیروز در دادسرای امور جنایی تهران حضور یافت. او هنوز هم شوکه است. مرد جوانی که رفتن همسرش را هنوز هم باور ندارد. اشکها و عزاداریهای این مرد حالا در فضای مجازی دست به دست میچرخد و گواهی بر غم سنگین او دارد. این مرد با بغض گفت: «با هیچ رسانهای صحبت نمیکنم. از زندگی شخصی من فیلم و عکس منتشر کردهاند. حواشی زیادی درست کردهاند. شایعههای زیادی مطرح شده است. همه را به خدا واگذار میکنم. ما هنوز هم نتوانستهایم با این غم کنار بیاییم. برای همین از رسانهها خواهش میکنیم با انتشار مطلب دروغین داغ این خانواده را بیشتر نکنند. ما خانه خراب شدهایم.»
در ادامه او درخصوص روحیه همسرش صحبتهایی مطرح کرد و گفت: «همسر من سرزنده بود، شاد بود و به زندگی امیدوار بود. اصلا باور نمیکنم که این اتفاق افتاده است. نمیدانم چطور با این غم کنار بیایم. تصور میکنم که در مصرف دارو زیادهروی کرده باشد. اشتباهی دوز بالایی از قرص را خورده است. اصلا نمیخواهم باور کنم که چنین اتفاقی افتاده باشد. ماندهام که وقتی گندم بزرگتر شد به او چه بگویم. ما زندگی خوبی داشتیم. هیچ مشکل و اختلاف خاصی نبود. البته اختلافات جزئی در زندگی هر زن و شوهری وجود دارد. در زندگی ما هم وجود داشت، ولی ما اختلاف بزرگی نداشتیم. من عاشق همسرم بودم. همیشه او را حمایت میکردم. در همه لحظات کنارش بودم. سعی میکردم به او آرامش بدهم. برای همین است که این اتفاق را باور نمیکنم. من نمیدانم چطور بدون او زندگی کنم و حالا ماندهام چه کار کنم. رفتن او را باور نکردهام.»